شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۶

در آنسوی افق

 

از غلظت تاریکی نگاهم را هم گم کرده ام

ولی همیشه نجوایی بوده، نجوایی از دوردست ها...

.

۱ نظر:

human being گفت...

در تاریکی
دستانم
چشمانم می شوند
و مرا

به وسعت تابان
واژه ی عشق خواهند رساند

---------------------------------- این شعرت را خیلی دوست دارم. پر از امید است... خودت می دونستی؟
اصلا تو با امید زنده ای مثل همه ی ما. اما همه اش دم از نا امیدی می زنی!0
دو نقطه دی! 0

راستی نگاهم یه 0م0 اضافه دارد


خوب . بازم بنویسم ؟ برم ؟ بمونم؟ بگووو...0