"من" در نقطه آن لحظه ابدی شد... و رهايم کرد...
از غلظت تاریکی نگاهم را هم گم کرده ام
ولی همیشه نجوایی بوده، نجوایی از دوردست ها...
.
در تاریکی دستانم چشمانم می شوندو مرا به وسعت تابان واژه ی عشق خواهند رساند---------------------------------- این شعرت را خیلی دوست دارم. پر از امید است... خودت می دونستی؟ اصلا تو با امید زنده ای مثل همه ی ما. اما همه اش دم از نا امیدی می زنی!0دو نقطه دی! 0راستی نگاهم یه 0م0 اضافه داردخوب . بازم بنویسم ؟ برم ؟ بمونم؟ بگووو...0
ارسال یک نظر
۱ نظر:
در تاریکی
دستانم
چشمانم می شوند
و مرا
به وسعت تابان
واژه ی عشق خواهند رساند
---------------------------------- این شعرت را خیلی دوست دارم. پر از امید است... خودت می دونستی؟
اصلا تو با امید زنده ای مثل همه ی ما. اما همه اش دم از نا امیدی می زنی!0
دو نقطه دی! 0
راستی نگاهم یه 0م0 اضافه دارد
خوب . بازم بنویسم ؟ برم ؟ بمونم؟ بگووو...0
ارسال یک نظر