شنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۶

پاسخ

.شعله شمع گويی از دهشت زوزه باد در تاريکی گم شد.
اينک تنها برق چشمانش پرده تاريکی را می شکافت.
زير لب زمزمه کردم…ميخواهی حقيقت را بدانی؟….فرياد کشيدم-ميخواهی حقيقت را بدانی؟
سکوت چشمانم را بست…

- نه.

۱ نظر:

human being گفت...

گاه
سکوت می کنیم
تا

نشنویم...0