چهارشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۶

شامگاه

۳ نظر:

حامد گفت...

برای خواندن بعضی جاهای وبلاگتان مجبور شدم متن را انتخاب کنم تا نمایان شود. و چه لذتی داشت خواندن بعضی جمله ها که همین طوری دیده نمی شوند
جاری باشید...

وهم سبز گفت...

کوتاه و تکان‌دهنده. ممنون از لذتی که با نوشته‌هایتان به من دادید

human being گفت...

تاریکی می خرامید
و می آمد....0
باشکوه و مغرور..0
دوست نداشتم
در دامنه ی وجودش
اتراق کنم...0
دوست داشتم
در چشمانش پرواز کنم...0