یکشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۶

بازگشت

چشمانم را به سنگینی باز کردم...
و از تناقض «من» با اینهمه چیز شگفتزده شدم...

۳ نظر:

وهم سبز گفت...

این جمله‌ها نوشته‌ی خودتونه یا چیزائیه که می‌خونید؟ آدم یه‌هو میخکوب می‌شه!

human being گفت...

خوب من، ایرادگیری مرا ببخش: تناقض

----------------------------
همیشه اینطور است ...0
از سفر که بر می گردم
خانه ام را نمی شناسم....0
و خانه ام ، مرا...0

و این شگفت زدگی
چه خوب است... 0

دوباره آغاز می شوم...0
دوباره کشف می کنم...0
و دوبار می میرم...0

چند بار؟

Woland گفت...

ah...spelling...