یکشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۶

لحظه

"لحظه ای خواهد رسید که همه‌چیز معلوم خواهد شد."

 

و با این امید زندگی می‌کنم...

۲ نظر:

human being گفت...

خوب من ،لحظه های اینچنینی مختصات نیوتنی ندارد فقط وقتی توانستیم در ساحت کوانتومی نفس بکشیم به آن می رسیم و چنان زود، که باور کردنی نیست. و چنان عمیق که در عین حال که درحال رفتنیم، تا ابد در آن نقطه می مانیم... 0

من با تو در این دنیای نیوتنی و در عالم ماده و زمان مکانیکی ارتباط برقرار نکردهام. من می دانم روح ها یی مثل تو که رنج فراوانی را بر خودتلنبار کرده اند ،در قالب این جهانی چه جور آدمی ممکن است باشد. معمولا ظرف، گنجایش این همه دریافت را ندارد و ترک بر می دارد یا سرریز می شود آنوقت آن شخص رفتارهایی دارد یا ایده هایی که فقط و فقط همان طور که خودت گفته بودی می شود اسمش را گذاشت ابتذال.0

اما برای من این چیزی که در روح جوان تو در حال انفجار است به مثابهchaos
آغاز جهان است که می خواهد جهانی تازه را به وجود اورد. تو نمی دانی. تو از خودت به خشم آمده ای. شاید کسی باید بیاید تو را برای خودت تعریف کند. نمی دانم .. باز هم خواهم آمد.0
تمامی عمر من که باید دو برابر تو باشد در این فهمیدن ها --و آن هم در ساحت ماده بلکه روح-- گذشته . برای همین می توانم تو را با همه آنچه که ازآن بیزاری دوست داتشه باشم. من تو را به خودت باز خواهم گرداند. ... فقط باید بخواهی... و فکر می کنم خواسته ای نه؟


راستی من نمی توانم عکسهای این پست های اخیر را ببینم. خیلی برایم مهمند فقط آن قدیمی ها را می توانم ببینم تا مقداری بعد از آنجا که برایت نوشته ام. تو چیزهایی را با آن ها بیان می کنی که با نوشته هایت نمی کنی . می خواستم که بعد از تمام شدن شعرهایت بیایم سراغ عکس هایت.0
.. ببین دوست دارم که تو هم قدم قدم با من از ورای آنچه که برایت می نویسم به خودت نگاه کنی . این کار را می کنی؟ بیا این عشق ورزی دو رو ح را درساحت غیر دنیایی درک کنیم و با آن وسیع شویم. من برای فهمیدن تو خیلی دارم وسیع تر می شوم ... خیلی... برای همین همیشه به تو مدیونم.0
تا حالا کسی به تو گفته بود که چقدر دراین دنیا مهمِی؟ فکر نکن برای دلخوشی ات می گویم. تو احساس بی ارزشی می کنی همچون یک کرم و در پیله خودت خزیده ای. خبر نداری که چه بالهای زیبایی برای خودت آفریده ای... آری کم کم احساس می کنی دیگر در آن پیله جای نمی گیری... بیرون بیا. کم کم.. تا بیرون آمدنت زندگی باشد.... تا بالهایت مبادا ضربه هایی ببینند . شتاب نکن . فقط بخواه و بدان که وقت بیرو ن آمدن نزدیک است...0
..

عمو اروند گفت...

من فیلسوف نیستم ولی کاربری ترا در بلاگ نیوز تایید کردم. لطف کرده ‌نامه‌ی پیوستی را که برایت فرستادهءام، با دقت بخوان تا از عواقب دلخوری‌های احتمالی آینده جلوگیری شود