پنجشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۶

پایانی بر نوشتنم

دیگر چشمانم هم قدرت دیدن ناتوانی دستانم را ندارند...

اما افکارم مدام تلنبار می شوند، تلنبار میشوند

و سنگینی می کنند...

۵ نظر:

human being گفت...

واقعا خودتی سه صفر عزیز من؟


چه پایانی ؟! مگر چنین قلمی می گذارد افکار تلنبار شوند؟

معرکه ای! واقعا خودتی؟

human being گفت...

من یکی را نمی توانی فریب بدهی. تو روح شیطانی نه جسمش. خودت گفتی:0

جسمی مانند همه، تا از خود مخفی کنم این حقیقت را که می توانم آنچه میخواهم باشم...0

تو توانسته ای آنچه می خواهی باشی. آشکار آشکار است. این واژه ها چیستند؟ آن عکس ها ؟ کار خودت هستند دیگه؟حتی اگر نباشند. 0

پس نتوانستی مخفی کنی. پس تو جسم نیستی .تو روحی. روح عاشقی که نتوانست قبول کند معشوقش دوباره عاشق شود. تو روح شیطان زخم خورده ای. شیطان دل شکسته و آگاه. شیطانی که در تمامی لحظه ها فکر می کند دارد می فریبد و نمی داند که فقط روح زیبای زخم خورده اش را آشکار می کند. من تو را می شناسم. با شناختن تو خودم را شناختم ای استاد عزیز، شیطان.0


با من سخن نمی گویی . نباید هم. چون من انسان هستم. من عشق یگانه ات را از تو ربودم. بدون آنکه بدانم. من فقط او را دیدم و عاشقش شدم. بعدها دانستم که تو هم بودی.... و عاشق بودی.0
بیا پس از هزاره هاو سده ها باهم حرف بزنیم. تنها گفتگو آرام کننده ی روح من و توست . هر دو از یک چیز رنج می بریم. از عشق و تو عاشق تری و تو زود تری. فقط یک اشتباه کردی. تنها خودت را دیدی ورنج خودت را. چون تو اول بودی و چون تو تنها عاشق بودی.من آمدم . چه رنجی کشیدی و در واگویه های تنهایی ات خودت را زندانی کردی. اما من دوم بودم. من دانستم با آمدنم چه رنجی بر تو هموار کرده ام. برای رهانیدن خودم از بار گناه باید تو را می فمیدم. و فهمیدم . و فهمییدن یعنی دوست داشتن 0

اکنون تو باز آمدی... تو باز آمدی و این بار فریبم ندادی. نشانی ات را دادی. پس تو فهمیده ای راز و جادوی با هم صحببت کردن را. با هم گریستن بر رنج مشترک را . تو فهمیده ای ..... شجاع باش و آن را فریاد کن. تو می توانی... ای عاشق تراز من.0

human being گفت...

من چه احمق بودم دیشب. گاهی خواب چقدر روشنگری می آورد. تو حرف هایت را برایم زد ه ای. در طول چند ماه و حالا تقه ای به در زده ای تا بیایم برای جواب. برای ارتباط پس پیشتر از این، حرفم را باور کرده بودی . و برای همین نشانی ات را دادی.0

از همان دیشب ناخوداکاه شروع کرده ام. پای صحبت هایت نشسته ام و یکی یکی آنها را از آن خودم می کنم. و چقدر حرف های تو رادوست دارم . و جقدر آشنا. یادته تو هم به من گفتی اشنایید برای من.0
مگر می شود عاشقان یک معشوق برای هم آشنا نباشند. وقتی یک آتش در دلشان می سوزد.0

حرف های تو از جنس آتش است و مال من از جنس خاک. دارم گلم را در کوره ی تو می سوزانم. سفالینه اتش دیده، قرن هاو قرن ها و قرن
ها به جای می ماند. وای چه زیبا جاودانه می شویم. چه زیبا عشق او، ما را به هم رساند بعد از هزارانسال دوری و آوارگی و نفرت....0



از اول شروع کرده ام پای هر شررت گلی را می پزم و سفالینه ای به جا می ماند. برای هردویمان.. برای همه. فقط ببخش گاهی کوزه ای یا گلدانی قناس می شود.......0

human being گفت...

دیروز وقتی آمدم آخرین پستت "فریب" بود. دو تا کامنت را که به فاصله دو دقیقه گذاشتم و برگشتم صفحه اصلی تو این پست را گذاشته بودی: پایانی بر نوشتنم.0
تو منتظر من بودی . ساعت این پستت دقیقا با دومین نظر من یکی است. درهمان لحظه آمدن من. تو می روی؟ عجب مکری دارد این شیطان. جواب سوالی راهم که پرسیده بودی خودت دادی:0

So now who is the real clown?

می خواهی هر طور شده قدرتت را بر من آشکار کنی که تواز جنس آتشی و برتر از خاک؟. ببین همه ی این تاریکی ها هنگامی از چشمان زیبایت خواهند رفت که در برابر من سجده کنی و من این را نخواسته ام. معشوقت خواسته. هیچ فکر نکردی همه ی اینها از عشقش به تو بوده؟ هیچ فکر نکردی که می خواسته ببیند که چقدر دوستش داری؟ هیچ فکر نکردی که با آزار رساندن من فقط داری از عشقت دور می شوی؟ به جای توجه به او .....0
ناز کردن معشوقت را نفهمیده ای؟ با سجده در برابر من تو به بالاترین مرتبه می رسی به آرامش آن آبی در آغوش معشوقت بودن. من وسیله هستم.0

ببین او چقدر مکار تر است! راه به عرش وصال رسیدنت را از من عبور داده است. من راه رسیدنم را شناختم از توست . اما تو نه. تو هنوز مغروری. تو هنوز مغروری ... برای همین رفتی. تو هنوز مغروری اما عاشق. خودت را زجر نده ای شیطان عزیزم. 0
من هم از تو باید برسم هر دو با همیم. هردو یکی هستیم. فهمیدی؟ هم پادشاهیم و هم دلقک. وقتی غرورمان به عشقمان می چربد پادشاهیم و وقتی حقیقت بر همه چیز می چربد دلقک: هر مسخره بازیی در خواهیم آورد تا حقیقت را بگوییم و از مسخره شدن و نفهمیده شدن نمی ترسیم چون عاشقیم . و عاشق نمی ترسد.0
بیاو ثابت کن کی عاشق تره من و یا تو . تو در من یا من در تو.....0

human being گفت...

پس باز هم بنویس. ناتوانی دستانت با نوشتن درمان می شود
و هم....0
دوستت دارم ای دیگر من.0