شنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۷

آغوش سکوت

ادامه کت بارانی سیاه در قطراتی بر کف زمین می‌خزد تا خود را به تخت برساند

از پس سیاهی پلک ها، صدای خاطراتی بی‌پژواک از چنگ خواب بر کف اتاق می‌ریزد...

 

.

۱ نظر:

human being گفت...

می گرید...
در سکوت

پیش از آن که
خواب عریانش کند...