"من" در نقطه آن لحظه ابدی شد... و رهايم کرد...
گم گشته در هیجانی نامعلوم، به زخمم در قفس میپیچم،
و خاطره یک آرزوی دوردست را میجویم در نقشی گنگ
بر دیواری که بر هر پلک در انتظار فرو ریختن است....
.
روزی دیدم دیواری خراب شد... بر روی قفسی... و قفس دیگر قفس نبود...
ارسال یک نظر
۲ نظر:
روزی دیدم دیواری خراب شد... بر روی قفسی... و قفس دیگر قفس نبود...
روزی دیدم دیواری خراب شد... بر روی قفسی... و قفس دیگر قفس نبود...
ارسال یک نظر