جمعه، تیر ۲۹، ۱۳۸۶

پرده

اگر بتوانی چشم ها يت را خوب باز کنی، پسِ پرده متعلق به تو است.
ميتوانی هر آن چه خواستی را در آنجا بنشانی...

۱ نظر:

human being گفت...

چشم هایم را می بندم.0
پرده ای نیست.0
هیچ چیز نیست. 0
هیچ چیز جز دو روح عریان
که در انتشار یکدیگر
محو می شوند...0


----------------------------------------------------------------------
گفته بودی که خواندی و خواندی و هر بار سخنت کاهیده بود تا آنکه با دستان خالی به دیدارم آمدی.0
من چیزی از تو نمی خواهم. من پاسخی نمی خواهم من تو راهم نمی خواهم .روح تو اینجا با روح من می آمیزد. سوا و رها از همه ی آنچه که جسمها و القاب و نام هایمان می طلبند. چیزی یافته ام-- من یافته ام یا او مرا یافته؟ فرقی هم می کند؟-- که نمی خواهم با چیز دیگری عوضش کنم.0

حتی با خودت !من با تو کاری ندارم . روح تو در من است و از جنس من خودت هم می دانی و گرنه دعوتم نمی کردی به اینجا بیایم. به این صندوقخانه ی مخفی اسرار که کسی نیامده بود. یکی دو نفر هم که سرک کشیده بودند، فکر کنم ترسیده بودند و رفته بودند.0


چرا نمیتوانم این تابلو های تو را بعضی هایشان را ببینم؟ چرا قسمت معرفی و فهرستت غیب شده؟ از دعوتت پشیمان شده ای ؟ یا.. برای مهمان خانه را طور دیگری می خواهی بچینی -- جوری که همه چیز را ببیند، یا بعضی چیزها را نه؟