"من" در نقطه آن لحظه ابدی شد... و رهايم کرد...
بي صدا ميآيند، بيصدا ميروندپوزخند ميزنند، روي ميگردانند، ترحم ميکنند...
اما هنوز هم هيچ کس را ياراي شکستن غرورم
به اولين سکه سياه را نيست...
.
چقدر زیبا... یکهو تمام آن خالی، پر می شود...و ما احساس تهی بودن می کنیم... خیلی قوی بود...فقط آن "را" دوم (در سطر آخر) که اشتباها تکرار شده، این قطعه ی زیبا را خش دار کرده...باشی همیشه... پر غرور...
ارسال یک نظر
۱ نظر:
چقدر زیبا... یکهو تمام آن خالی، پر می شود...و ما احساس تهی بودن می کنیم... خیلی قوی بود...
فقط آن "را" دوم (در سطر آخر) که اشتباها تکرار شده، این قطعه ی زیبا را خش دار کرده...
باشی همیشه... پر غرور...
ارسال یک نظر