"من" در نقطه آن لحظه ابدی شد... و رهايم کرد...
با آنچه گذشتهام را تبرئه کردم امروزم را چگونه تبرئه توانم کرد؟...
فشار؛ رعشهی دستها را بر دسته سلاح خاموش می کند.
لکههای قرمز پوتینها را پوشانده… چشمها را بسته…
در دوردستیِ پشت پلک ها دستورها به فریاد او را می جویند…
زانوها دیگر توان ندارند…
.