دوشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۷

انتظار

ابر های تیره در هوس باران نگاه سنگینشان را بر من دوخته اند.

رزهای سیاه سرگشته از باد را در دست می‌فشارم

 

در آشفتگی جریان جمعیت او را به خاطر نمی‌آورم...

نقش چهره‌اش هر بار از پس چشمانم می‌گریزد

و هر بار شگفت‌زده از افسون زیبایی که چنین بی‌محابا نزدم می‌آید،

در لبخندی، در شکن تره‌ای مو

و یا در عمق چشمانش او را باز می‌شناسم...

 

ابر های تیره در هوس باران نگاه سنگینشان را بر من دوخته اند

و گل های رز، مست از عشق باد، از لای انگشتانم به آغوش دریا می‌گریزند...

 

.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

متن و رنگ وبلاگ و فضا سنگین است . احساس کردم به یک گالری هنری آمده ام که دود سیگار از سقف تا نزدی کمرم آمده است. ولی همه چیز به همه چیز می آمد... اسم و رسم و رنگ وبلاگ ...همه چیز.