عالی عالی عالی... یکی از بهترین کارهایی که این مدت اخیر خواندم... خیلی قوی و تاثیر گذار چون سرشار از تصاویر آرکی تایپی است.... مسلما شاعر آگاهانه آنهارا انتخاب نکرده... اما چیزی که تجربه می کند چنان قوی است که از حیطه کلمات شخصی خارج می شود و ابعاد جهانی و همه زمانی به خودش می گیرد... دوازده ضربه... ساعت دوازده نیمه شب... گاه بیداری چهان تاریک و ناخودآگاهی... گاه فعال شدن شیاطین وارواح... و آنها کیستند جز خودمان... جز آنچه که درونمان می جوشد و به آشکارگی نرسیده و به همین دلیل از آنها می ترسیم... کافیست به آنها آگاه شویم... آنگاه دیگر شیطان نیستند و یک توانایی جدید هستند برای ساختن... دوازده عدد کامل شدن هم هست... چه مرحله ی زیبایی... رشد... کامل شدن... وارد چرخه ی جدید شدن... و اینجا در این ساعت چه اتفاقی می افتد... این نو شدن و پوست انداختن چه می آفریند؟... ققنوسی خود را به آتش می کشد... نمی سوزد... می خواهد بسوزاند... ویران کند... ساده اندیش نباشیم! نباید بترسیم از این سوختن ... این شیطان ساعت دوازده می خواهد ویرانمان کند... و ما باید شادمان باشیم از این ویرانی... چرا؟ ... می خواهد شهرمان را به آتش بکشد... شهر نماد چیست؟ جامعه ی مدنی و قوانینی که بر مردمان آن حاکم است... این شهر شهر خوبی نیست... از کجا می دانم؟ از سکوت ... از سکوتی که بر تاریکی حاکم است... از عدم حرکت ... از عدم آگاهی... و مشعلی که در دست شاعر (persona) است آنقدر سوخته تا به دستش رسیده.... مشعل راه را می نمایاند... آگاهی می آورد... وقتی هیچ حرکتی نیست... سکوت است... هیچ کسی نیست تا بخواهد راهی به او نمایانده شود، چه؟ مشعل منتظر مانده و مانده و در انتظار سوخته... حالا شاعر می خواهد انتقام بگیرد؟ انتقام شاعر ها شخصی نیست... عین آگاهی است... می خواهد این نظام سکون مند و سکوت آگین را براندازد... این نظام بی تفاوتی را که به اندیشه یمان حاکم است... و آیا با این شعر به آتشمان نکشید؟ از سکوت و سکون بیرونمان نیاورد؟ چرا چرا چرا! پس این همه قار قار چیست...؟
آتش هنرمند و شاعر چه سوختنی دارد... چه سوختنی... از سوختنم شادمانم، ای پرومته که آتش آگاه کننده را برایمان آوردی... و انسانمان کردی... واز بهشت نجاتمان دادی... Namaste!.......0
۱ نظر:
عالی عالی عالی...
یکی از بهترین کارهایی که این مدت اخیر خواندم...
خیلی قوی و تاثیر گذار چون سرشار از تصاویر آرکی تایپی است.... مسلما شاعر آگاهانه آنهارا انتخاب نکرده... اما چیزی که تجربه می کند چنان قوی است که از حیطه کلمات شخصی خارج می شود و ابعاد جهانی و همه زمانی به خودش می گیرد...
دوازده ضربه... ساعت دوازده نیمه شب... گاه بیداری چهان تاریک و ناخودآگاهی... گاه فعال شدن شیاطین وارواح... و آنها کیستند جز خودمان... جز آنچه که درونمان می جوشد و به آشکارگی نرسیده و به همین دلیل از آنها می ترسیم... کافیست به آنها آگاه شویم... آنگاه دیگر شیطان نیستند و یک توانایی جدید هستند برای ساختن... دوازده عدد کامل شدن هم هست... چه مرحله ی زیبایی... رشد... کامل شدن... وارد چرخه ی جدید شدن... و اینجا در این ساعت چه اتفاقی می افتد... این نو شدن و پوست انداختن چه می آفریند؟... ققنوسی خود را به آتش می کشد... نمی سوزد... می خواهد بسوزاند... ویران کند...
ساده اندیش نباشیم! نباید بترسیم از این سوختن ... این شیطان ساعت دوازده می خواهد ویرانمان کند... و ما باید شادمان باشیم از این ویرانی... چرا؟ ... می خواهد شهرمان را به آتش بکشد... شهر نماد چیست؟ جامعه ی مدنی و قوانینی که بر مردمان آن حاکم است... این شهر شهر خوبی نیست... از کجا می دانم؟ از سکوت ... از سکوتی که بر تاریکی حاکم است... از عدم حرکت ... از عدم آگاهی... و مشعلی که در دست شاعر (persona) است آنقدر سوخته تا به دستش رسیده.... مشعل راه را می نمایاند... آگاهی می آورد... وقتی هیچ حرکتی نیست... سکوت است... هیچ کسی نیست تا بخواهد راهی به او نمایانده شود، چه؟
مشعل منتظر مانده و مانده و در انتظار سوخته... حالا شاعر می خواهد انتقام بگیرد؟ انتقام شاعر ها شخصی نیست... عین آگاهی است... می خواهد این نظام سکون مند و سکوت آگین را براندازد... این نظام بی تفاوتی را که به اندیشه یمان حاکم است...
و آیا با این شعر به آتشمان نکشید؟ از سکوت و سکون بیرونمان نیاورد؟
چرا چرا چرا! پس این همه قار قار چیست...؟
آتش هنرمند و شاعر چه سوختنی دارد...
چه سوختنی...
از سوختنم شادمانم، ای پرومته که آتش آگاه کننده را برایمان آوردی... و انسانمان کردی... واز بهشت نجاتمان دادی...
Namaste!.......0
ارسال یک نظر