"من" در نقطه آن لحظه ابدی شد... و رهايم کرد...
خاموشیام در آوای دوردست ناقوسهاست
شعله ای در دل پیکره هزاران پاره
سبزی خاک در دل خاکستر ها
باریکه نور بر لبه سیاهی
و در دل آن گندم قرمز:شعله ی نور سبزی که خاموشی ندارد...زیبا بودند ... خیلی زیبا.. هر چهار تا...
چیزی را از قلم نینداختم ها!چهار که گفتم یعنی واقعا چهار.چون گندم چهار تا حرف دارد.
ارسال یک نظر
۶ نظر:
خاموشیام در آوای دوردست ناقوسهاست
شعله ای در دل پیکره هزاران پاره
سبزی خاک در دل خاکستر ها
باریکه نور بر لبه سیاهی
و در دل آن گندم قرمز:
شعله ی نور سبزی
که خاموشی ندارد...
زیبا بودند ... خیلی زیبا.. هر چهار تا...
چیزی را از قلم نینداختم ها!
چهار که گفتم یعنی واقعا چهار.
چون گندم چهار تا حرف دارد.
ارسال یک نظر