جمعه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۷

فروافتاده

زنجیر ها بر  فروافتاده می‌خزند

و پرده‌های سیاه زیر غبار سالها محو می‌شوند...

اما از پس سنگینی نقاب

چشمانم هنوز آزادند...

 

.

جمعه، تیر ۲۸، ۱۳۸۷

اعدام

به صدای در از خواب پریدم
زندانبان نگاهی به تمسخر انداخت:
-آزادی!
در یک دم گویی تمام کابوس‌ها و شکنجه‌ها از بدنم جدا شد...
با ناباوری چند قدم به سوی در تلو-تلو خوردم
خانه، مادرم، نامزدم...
چه آسان در یک دم هر آنچه بر من گذشته بود را فراموش کردم
سرم را بالا گرفتم تا هنگام رفتن نگاه خصمانه‌ای بر همه‌شان بیندازم...



سه‌شنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۷

طوفان

نور خواب عجیبی را از چشمانم دزدید

روی گرمای شن‌های اقیانوس بی‌کرانگی افق را می‌شکافتیم

سرم را روی زانوهایت فراموش کرده بودم و بالاتر از مرغان دریا در رایحه موج ها غوطه می‌خوردم

قابل وصف نبود آرامشی را که با هر موج دستت روی موهایم با لبخندی درآمیخته می‌شد...

-چرا اینطور دوستم داری؟...

نگاهت با پچپچه‌ای به من رسید آنگاه که دریافتم جوابی ندارم

کلمات را در دوردست‌ها رها کرده بودم تا شناور بر تخته پاره‌ای خود را به این خوشبختی برسانم...

طوفان می‌خروشید و کرانه‌های اقیانوس را پاره پاره می‌کرد...

.

پلکهای سنگین سپیده‌دم

باد‌ها پاره‌های نامه‌هایت را از پنجره قطار به یغما می‌برند

تنها پاره‌های عشقم...

اهمیتی ندارد

دیگر هیچ کدام به نام من نوشته نیستند....

 

.

جمعه، تیر ۱۴، ۱۳۸۷

داستانی که هرگز تمام نشد

...

خشم باد آرزویی دوردست را در صفیرش برای همیشه پنهان کرد

طوفان فریاد می‌کشید و خورشید را در توده های شن می‌بلعید...

زمین سعی در بلعیدن هر قدمم را داشت و رد پایی در افکار پریشان شن ها سنگینی تفنگ را در مشتم می‌فشرد....

شبحی در موج های دوردست تپه ها عشق گم شده اش را می‌جست...

...

پنجشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۷

گم کرده

می‌سوزانم

خاطراتم را

و تمام شعر‌هایی را

که در آتش تو نوشتم

تا گرم کنم

عمق چشمانم را

با درخشش غریب شعله ها

تنها به باد نمی‌آورم

چرا شعله ور کردم

تمام این برگ های سپید را...

 

.